کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

تو خورشید...

تو باران...

تو ستاره...

تو رنگین کمان...

من زمین...

 بتاب تا گرم شوم...

ببار تا سبز شوم...

بمان،همیشه بمان پسرکم

مامان یاسی

اتفاقات این چند وقت...

سلام عسل مامان ...ببخش ازین همه وقفه....تو در تاریخ10اسفند 93از شیر گرفته شدی...فکر نمیکردم به این راحتی باشه چون خیلییییی وابسته بودی ولی اونقدر صبور بودی که گریه ام میگرفت ...وقتی خوابت میومد و گریه میکردی ولی دیگه نمیگفتی میمی دلم اتیش میگرفت پسرک صبور و مهربونم....شکر که بخیر گذشت و خیلی اذیت نشدی الان بجای میمی با موهای مامان بازی میکنی تا خوابت ببره...فردا روز مادره برای هردومادربزرگت روسری خریدیم....روز مادر و من هنوزم بهترین هدیه رو میگیرم اونم وجود توءه...تو که همه دنیا و عشق و زندگیه من شدی،تو که با هر نگاهت عاشقتر میشم و با هر نفس ات دیوونه تر.... تا یکی دوماه دیگه اسباب کشی میکنیم میریم خونه ی خودمون همسایه ی مامانی....از الا...
20 فروردين 1394

واکسن18ماهگی

تا یه ساعت دیگه قراره بریم واکسن بزنیم خیلی استرس دارم اذیت شی شنیدم سخت ترین واکسن همینه... خدایا به امید تو... بعد از واکسن میریم خونه ی مامانی،بابا میاد دنبالمون ما رو میبره،الان تو خواب نازی ایشالله خیلی راحت باشه آمین... عاشقانه عاشقتم...
27 دی 1393

فرشته ای بنام کیاوش

بعلت سرمای هوا شبا گلدونای دم در رو میارم توی خونه روی میزناهارخوری میزارم دیدی با یه لیوان بهشون آب دادم ازم آب خواستی توی شیشه شیرت آب ریختم و دادم دستت یکم بعد پیشم نبودی...با تلاش بسیار داشتی دستت رو میبردی روی میزناهارخوری تا به گلها آب بدی ... تو مهربونی ،عشقی،همه ی دنیای منی عزیز دلمی.... عاشقانه عاشقتم...مهربونم....
22 دی 1393

کمردرد

مامان چند روزه کمردرد بدی داره دیسک کمر گرفتم و دکتر واسم فیزیوتراپی نوشته ناراحتم عزیزم... دیروز رفتیم فروشگاه اقای کشاورز بهت یه بیسکوییت داد تو هم یه شاخه کوچیک گل یخ دستت بود دادی بهش هرکار کردم پول بیسکوییت رو ازم نگرفت گفت پسرت باهام حساب کرد.... من عاشق مهربونیهای تو ام دیروز برات سالاد شیرازی درست کرده بودم داشتی میخوردی هی میگفتی ما!یعنی تو هم بخور گفتم عشقم من بعدا میخورم بعد دست کوچولوت رو کردی تو کاسه و یه خیار دراوردی کردی تو دهن من !!! فرشته ی مهربونم عاشقانه عاشقتم....
17 دی 1393

34سالگیه بابات

امشب شب تولد باباته و 34سالگیش هم تموم شده میخواستم کیک بپزم و یه تولد کوچیک سه نفره بگیریم اما این روزا مهدی سرش خیلی شلوغه و گفت خیلی دیروقت میاد درنتیجه پختن کیک به پنج شنبه موکول شد...تو هم که یسره میگی بابا!!خیلی عاشق باباتی پسر!مندوست دارم دوست داشتنتو اما بابات اصرار داره بگه مامانی هستی نمسدونم واسه اینکه منو شاد کنه اینطور میگه یا واقعا به حرفش اعتقاد داره؟اخه وقتی بابات هست دیگه کاری به کار من نداری فقط هر دو سه دقیقه یه ما میگی که از بودن من مطمءن شی... هرچه که هستی خواستنی ترین پسر دنیایی برام  مهدی این روزا خیلی داره تلاش میکنه همیشه خسته اس اما با وجود همه ی خستگیهاش وقتی میاد باهات بازی میکنه قدرشو بدون پدر فوق العاده...
8 دی 1393

دومین خوابیدن تو!!

اولین بار وقتی5ماهت بود و خاله مژگان اومده بود دیدنت و ما مشغول حرف زدن بودیم خودت خوابیدی امروز هم توو سن یک سال و 17ماه و8روزگی در حالیکه بغلم کردیو موهام توو دستت بود روی تخت ما خوابیدی من پایین تخت دراز کشیدم که اگه خدای نکرده غلت زدی بیفتی روی من!!! اینقدر ذوق خوابیدنت رو دارم که حتم دارم چشمت کردم و دوباره این خوابیدن بدون شیرت میره واسه ی ما ها بعد!!!قدرت عجیبی توو چشم زدن تو دارم فقط تو!هم من هم مهدی!!! امروز کلی رفتیم توی پارک و محیط بیرون بازی کردی خیلی دوست داشتی مخصوصا که کلی پیشی دیدی عاشقانه عاشقتم...
4 دی 1393

دومین یلدای تو

دومین یلدای تو سه نفره برگزار شد منو تو و بابا چون نمیتونستم وقتی بیداری میز بچینم در نتیجه عکسی هم گرفته نشد فالت خیلی خوب بود عزیزم اگرچه تو خواب بودی و ما به نیت تو گرفتیم.... صدای قورباغه و خروس و ساعت و قطار هم به کلماتت اضافه شد اما به شیوه ی خودت البته امروز افتادی زمین و لبت خون اومد خیلی ترسیدم،خیلیییی  تو از گریه نفس ات بند اومده بود نمیتونستم هیچی بگم فقط محکم بغلت کردم  اما مثل همیشه زود اروم شدی پسرکم خیلی دوست دارم وقتی بهت میگم عاشقتم میخندیو دستاتو بازمیکنی که بغلت کنم.... فرداشب تولد مامانیه،تو همیشه میری گوشیه تلفنو برمیداریو و میگی ما یعنی به مامانی زنگ بزنم تا باهاش حرف بزنی در ضمن خاله گلبرگ هم تولد ترگ...
2 دی 1393

پسرک بازیگوش کم خواب!!!

سلام پسر شیرین من،شیطونک من هر چقدر هم بگم عاشقتم به کلام باز هم کمه،شیرین ترین من تو اونقدر واسه ی همه دلبری میکنی که بی دروغ همه عاشقتن وقتی بهت میگم نفس مامان کیه با دستای خوشگلت میزنی رو سینه ات و میگی من من وقتی ازت میپرسم مامانو چندتا دوست داری ؟با صدای قشنگت میگی ده تا ،تو منو مجنون خودت کردی من عاشق اون انگشت اشاره ی تو هستم که به همه چی اشاره میکنه من عاشق اون رقص با ناز و ادات هستم من عاشق شیطنت های فراوونت هستم من عاشق اون شکم قلمبه ات هستم من عاشق نه گفتنای با ناز و ادت هستم ... پسرک تو دنیای منی تو همه ی زندگیه منی تو هوای منی... ما با هم کلی بازی میکنیم از درست کردن حلقه ی هوش و فلش کارت تا دنبال بازی و قایم موشک و ن...
17 آذر 1393

14ماهگیت مبارک عزیزم

کیاوشم اگه بگم وقت نمیکنم بیام  وبلاگتو بروز کنم دروغ گفتم تنبلی میکنم پسرم!نه اینکه بگم وقت آزاد زیاد دارم ،نه؛ولی خب وقت آزادمم نیومدم و شرمنده ات شدم تو شیرین من،بشدت بابایی شدی به حدی که اگه بابات بره بیرون توانایی 45دقیقه گریه و بغض رو داری و حرف جو فراست که میگه گریه ی بچه تون تا برسین سر کوچه تمومه نقض کردی!!! امشب شما 14ماهگیتونم بسلامتی تموم شدو وارد 15ماهگی شدی الان شما داری شیر میخوری و بغل منی البته چشماتم بستی امیدوارم خواب شیرینی رو تجربه کنی.14ماهه مامانت شبا نتونسته خوب بخوابه چون بطور متوسط هر یه ساعت ونیم واسه شیر بیدار میشی و من نگرانم واسه ی از شیر گرفتنت !اینکه چجوری میخوای بخوابی؟اصلا چطوری از شیر بگیرمت؟! ال...
26 شهريور 1393