کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

روز پدر

پسر قشنگم امروز روز پدره،تو عاشق باباتی یعنی وقتی از سرکار میاد اونقدر ذوق میکنی و خودتو میخوای پرت کنی بغل بابات که همه میفهمن تو عاشقانه باباتو دوست داری،حتی بابات اجازه نداره دستشو بشوره تو پشت در گریه میکنی!! پدر تکیه گاه تکرار نشدنیه زندگیه هرکسیه و من خوشحالم که هم من پدر خوبی دارم که همیشه حس کردم دستهای گرم و شونه های محکم و نگاه مهربونش همراهمه هم تو پدر خوبی داری که واقعاااا عاشقته... روزت مبارک پدر...
23 ارديبهشت 1393

روز مادر

امسال اولین سالی نبود که مادر شده بودم چون پارسال هم خوشگل من توی دلم بود ولی اولین سالی بود که میتونستم ماما گفتن پسرکمو بشنوم و  چی لذت بخش تر از این؟ پسرک قشنگم جا داره از مامانی تشکر کنیم بخاطر حضورش،بخاطر چشمای مهربونش،بخاطر دستای کارکرده و چروک خوردش،بخاطر سادگیش،خنده های قشنگش،صدای لطیفش،بخاطر همه چیزخدایا بخاطر داشتن مادرم ازت ممنونم که اگر نبود اگر کمک های خالصانه اش نبودمن خیلی وقتها کم میاوردم و نمیتونستم.... از مادرجونتم ممنونم چون خیلی وقتها کمک حالم بود و واست از جون ودل مایه گذاشت مخصوصا وقتی آلرژی ات شدت گرفته بود چون عمه ات هم شرایط تو رو داشت وقتی کوچیک بود مادربزرگت کلی تجربه داشت و منو که از نظر روحی خیلیییی...
1 ارديبهشت 1393

نه ماهگیت مبارک عسل مامان

نه ماه گذشته انگار همین دیروز بود که دنیا اومده بودی چقدر پارسال این روزا بی تاب دیدنت بودم  ساعتها به اینکه شبیه من میشی یا بابات،شیطون میشی یا آروم،تپلی میشی یا نه....فکر میکردم چقدر نصف شب بلند میشدم کیک و آب پرتقال میخوردم تا حرکت کنی و خیالم راحت شه که خوبی.چقدر میرفتم بیمارستان تا صدای قلبت رو بشنوم و آروم شم چقدر اون روزای سونوگرافی رو دوست داشتم چون خانوم دکتر مهربون مانیتور رو میداد سمتم و تک تک اعضای بدنت رو بهم نشون میداد و من تو دلم واست غش و ضعف میرفتم چقدر منتظر روزی بودم که بغلت کنم از بوی تو نفس بکشم،تک تک انگشتاتو ببوسم خدایا لایق اینهمه مهر تو نبودم این فرشته ی پاک تمام زندگیه من شده من هرروز عاشق ترم من هر روز شاکرترم...
26 فروردين 1393

بای بای کردن

کیاوش نازم شما در تاریخ بیست و یکم فروردین امسال بای بای کردنو یاد گرفتین عمه راحیلا یادت دادآدم دلش میخواد بخورتت وقتی دستای کوچولوتو بالا میاری و گاهی اوقاتم باهاش میگی بابای   عاشقانه عاشقتم...  
23 فروردين 1393

رقص پسرک

پسرک شما اولین روز فروردین خونه ی بابابزرگ بابات رقصیدی و کلی شاباش گرفتی حالا هم داری رو پای بابایی و اینبار خونه ی مامانبزرگ من میرقصی و همه ذوق زده شدند امروز ما اومدیم خونه ی مامانبزرگ و خاله زری ،مامانی و بابایی،خاله گلبرگ و ترگل ،عاطفه جون و آتنا جون(دخترخاله های مامانی)اینجان خیلی روز خوبی بود و بما خوش گذشت .دستشون درد نکنه عاشقانه عاشقتم ....
21 فروردين 1393

به پسرک قشنگم

زیبا چشم تو شعر چشم تو شاعر است من دزد شعرهای چشم تو هستم زیبا ستاره های کلامت را بر من ببار بر من ببار تا برویم بهار وار  بچرخانم بر حول این مدار زیبا تمام حرف دلم این است من عشق را با نام تو آغاز کرده ام در هر کجای عشق که هستی آغاز کن مرا...
18 فروردين 1393

سفر عیدانه

طیق معمول همیشه لحظه ی سال تحویل خونه ی خودمون بودیم من وبابات دعای تحویل سال رو بلند میخوندیمو تو متعجب نگامون میکردی بغل بابات بودی و دست هردوتون تو دست من مثل همیشه حال عجیبی داشتم و امسال حضور تو قشنگترش کرده بود وقتی سال تحویل شد بابا منو شما رو بغل کرد و بوسید خیلی خدارو شکر کردیم که امسال هستی پارسال بابات قبل تحویل سال یه متنی گفت که نشستم گریه کردم از دست بابات با اون قلم تواناش!!!همش اشکمو درمیاره بعد بابا به منو شما عیدی داد البته ما هم واسه بابات عیدی خریده بودیم(یه پیراهن قشنگ)شام خونه ی مامانی دعوت بودیم اول رفتیم خونه ی بابابزرگت اونجا کلی دلبری کردی و عمو حامد ازت عکس گرفت کلی هم عیدی جمع کردی بعد رفتیم خونه ی بابایی اونجا...
16 فروردين 1393

حضور تو

عید امسال زیبا بود با تو بودن، با تو نفس کشیدن ،با تو راه رفتن....لحظه ی تحویل سال پر از  آرامش بودم وقتی دستهای تو و مهدی در دستم بود گرمای دستانتان قلبم را سرشار از زندگی میکرد... تو آمدی و ما با تو بهار را در دلمان مدتی طولانیست برپا کردیم .دنیا،اما؛تازه رنگ سبزی بخود گرفته او نمی داند ما تا چه اندازه بهارواریم از بودنت....  عاشقانه عاشقتم...
16 فروردين 1393