نه ماهگیت مبارک عسل مامان
نه ماه گذشته انگار همین دیروز بود که دنیا اومده بودی چقدر پارسال این روزا بی تاب دیدنت بودم ساعتها به اینکه شبیه من میشی یا بابات،شیطون میشی یا آروم،تپلی میشی یا نه....فکر میکردم چقدر نصف شب بلند میشدم کیک و آب پرتقال میخوردم تا حرکت کنی و خیالم راحت شه که خوبی.چقدر میرفتم بیمارستان تا صدای قلبت رو بشنوم و آروم شم چقدر اون روزای سونوگرافی رو دوست داشتم چون خانوم دکتر مهربون مانیتور رو میداد سمتم و تک تک اعضای بدنت رو بهم نشون میداد و من تو دلم واست غش و ضعف میرفتم چقدر منتظر روزی بودم که بغلت کنم از بوی تو نفس بکشم،تک تک انگشتاتو ببوسم خدایا لایق اینهمه مهر تو نبودم این فرشته ی پاک تمام زندگیه من شده من هرروز عاشق ترم من هر روز شاکرترم .حافظ کودکم تو باش که قادری و توانا.ما عاشق توایم و حتم دارم خدای ما هم دوستمون داره که مارو شایسته ی کیاوش دونسته...
پسرک عاشقانه عاشقتم...