کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

سیسمونی

باالاخره سیسمونیتو چیدیم کیاوشی جونم نمای دیگه اتاقت کالسکه و صندلی غذات(کریر و ساک ات و گهواره ات خونه ی مامانی گداشتیم باشه) ویترین روتختی جوجوک عاشقشمممممممم وسیله های داخل کمدت وان حموم-کتاب حموم و تیوپ تشک بازی یه سری از لباسات و کتابهات....(دستکش و تفنگ مال بچگی های بابا مهدی هست ) امیدوارم بسلامتی و خوشی ازشون استفاده کنی قند عسلم... عاشقانه عاشقتم...         ...
13 تير 1392

هفته 36 هم تموم شد

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ وزن كودك شما هر روز زياد مي شود، تقريبا روزي 30 گرم. وزن او حدود 2700 گرم است و حدود 48.2 سانتي متر طول دارد. موهاي كرك مانند او و همين طور ورنيكس (ماده نسبتا چربي كه بدن او را پوشانده بود و از پوست او در برابر مايع آمنيوتيك محافظت مي كرد) در حال ناپديد شدن هستند. كودك شما همه اين مواد را به همراه ديگر ترشحاتي كه به درون مايع آمنيوتيك مي ريزند، مي بلعد و اين مواد تا زمان تولد در شكم او باقي خواهند ماند. اين مخلوط سياهرنگ كه مكونيوم ناميده مي شود، اولين مدفوع كودك شما را تشكيل خواهد داد. در انتهاي اين هفته كودك شما كامل شده است. به كودكاني كه در بين هفته هاي سي و هفتم و چهل و دوم به دنيا بيايند كامل مي گويند، به...
7 تير 1392

وسیله های اتاقت کیاوشی

سلام کیاوشی جونم از لگدهایی که میزنی میدونم حالت خوبه عشقم امروز مامانی وسیله هاتو میفرسته اما تخت و کمدت رو نصاب ١٢هم میاد نصب کنه اخر سر این سیسمونی من پیر میشم مادر! دیشب رفتم توی اتاقت روی تشک بازیت یکی از عروسکهات رو گذاشتم و جای تو کلی نازش کردم و روش پتو هم انداختم که سرما نخوره خودمم پیشش دراز کشیدم که بابا مهدی اومد و بزم مارو خراب کرد!البته کلی ذوق کرد این صحنه رو دید دیشب دیگه طاقتم تموم شده بود و نشستم کلی گریه کردم اخه مامان یاسی دلش خیلی نازکه دلم برای دیدنت تنگه پسرم، اخر بابا رو هم به گریه انداختم! حالا وسیله هاتو که چیدیم عکس میگیرم میذارم عاشقانه عاشقتم ...
6 تير 1392

منو کیاوشی

سلام پسر تیر ماهیه من،عشقم منو تو الان تنهاییم ساعت ١٢.٣٠ شبه و بابا مهدی شبکاره منو تو هم توی نت میچرخیم.خیلی از مامانای تیرماهیه نینی سایت نینیهاشونو زودتر دنیا اوردنو خردادی شدن اما من همچنان اخرین مامان کلوپم!!تا ٢٧ تیر همه فارغ شدنو اون روز ایشالله قشنگترین روز عمرم میشه و تو صحیح و سالم میای بغل مامان یاسی ایشالله همه ی وجودم، میگن وقتی دنیا بیای مامان یاسی رو دیوونه ی خودت میکنی یعنی از این مجنون تر؟..... دلم واسه لگد زدنات تنگ میشه دلم واسه تک تک لحظاتی که با هم خوش بودیم و تو یه جسم بودیم تنگ میشه...از یه طرف دیگه هم طاقتم تموم شده و دلم میخواد زودتر ببینمت البته توی سونو صورت ماهتو دیدم اون لبای ...
4 تير 1392

بالاخره اقای دکتر از امریکا برگشت!!!!

سلام پسر خوشگلم امروز بعد از یک ماه و نیم موفق شدم برم پیش دکتر امینی همش میترسیدم دیگه نیاد!! اما بالاخره اومد مطب خیلی شلوغ بود و تازه رنگ کرده بودن و کف مطب رو سرامیک. کلی سردرد گرفتم و شما هم حسابی داخل مطب شلوغ بازی دراوردی بعد از یک ساعت و نیم نشستن نوبتم شد. تا حالا مامان یاسی ١٠ کیلو اضافه کرده نمیدونم شما تپلی شدی یا نه؟البته مهم اینه که فقط فقط سالم باشیییییییی آمین دکتر بهم گفته تاریخ زایمان ٢٨ تیر ماهه اما گفت ممکنه زودتر بشه و هر ساعت باید ٤بار تکون بخوری و اگه خدای نکرده نشد برم زایشگاه   امیدوارم به موقع دنیا بیای گل پسرم البته الان که دارم مینویسم حسابیییییییی تکون  ...
13 خرداد 1392

اسم پسرکم بالاخره انتخاب شد هوراااااااااااااااااااااا

سلام به عشق ونفس مامان و هرکسی که این مطالبو میخونه پسر قشنگم اگرچه توی یه دفتر هم واست مینویسم و میدونی چقدر منو بابا مهدی واسه اسم به دردسر افتادیم و این چهارمین اسمیه که واست انتخاب کردیم اما خب بالاخره اسمت تائید شد....اسمتو من انتخاب کردم و بابا هم خوشش اومد. اسم گل پسرم شد:کیاوش   به معنی:کسی که مانند بزرگان و پادشاهان و سروران است                                               ...
12 خرداد 1392

پسملیه شیطون من

  سلام گل پسر مامان امروز رفتم صدای قلب کوچولو وخوشگلت رو بشنوم وروجک مامان سر جات بند نمیشدی خانم پرستار کلی قربون صدقه ات رفت همش در میرفتی عزیز دل مامان صدای قلب قشنگت مثل رژه رفتن یه عالمه سرباز بود اینقدر تند و منظم و خوشگل میزد که خانم مهدوی هم خوشش اومده بود و چند دقیقه ای واسم نگه داشت که گوش کنم اگرچه کلی بالا پایین میپریدی که از دستمون در بری و باعث شادی مامان یاسی میشدی الهی قربون دست و پاهای کوچوت برم وقتی خانم مهدوی بهم میگفت که دستش الان اینجاست پاهاش الان اینجاست.....قند توی دلم آب میشد دلم میخواست بغلت کنم محکم فشارت بدم  و لمست کنم ....      ...
7 خرداد 1392

یه خبر خوب

    پسر خوشگلم همین الان بابا مهدی زنگ زد و گفت که به ما خونه ی دو خوابه تعلق گرفته اینم بخاطر وجود پر برکت توئه چون فقط یه خونه ی دو خوابه خالی بود که اونو به ما دادن حالا باید ببینیم کی تحویل میدن و اگر قراره اینجا موندگار بشیم اسباب کشی کنیم چون   محیط اینجا خیلی خوشگله و تو میتونی بازی کنی از یه طرف دوست دارم بمونیم و از طرف دیگه بابا میگه اگه بریم نزدیک خونه ی مامانی و مادر جون وقتهایی که خونه نیست خیالش راحتتره...... همین الان یه عالمه بلبل دارن آواز میخونن و هوا هم خیلی خوبههههه .... ...
6 خرداد 1392

من و پسملی

  سلام نفس مامان بالاخره بعد از ٧ماه فرصت شد بیام برات وبلاگ درست کنم شما الان دقیقا ٣١هفته و ٢روز داری عشقم! بابا مهدی تازه از بیرون اومده و اول از همه حال تورو پرسید و با خنده گفت پسملی رو جای شام خوردی؟ عزیز دلم هنوز انتخاب اسمت مونده واقعا سخته......... گل قشنگم تا اخر این ماه قراره بابا مهدی اتاقمونو جمع و جور کنه که بتونیم سیسمونیتو بچینیم دیروز که خونه ی مامانی بودیم من و بابا مهدی رفتیم سراغ لباسهات و کلی قربون صدقه شون رفتیم بی صبرانه منتظر در آغوش گرفتن و بوییدن و بوسیدنتیم..... ...
6 خرداد 1392