چای داغ... نوشته ی بابا مهدی... بیست و چهارم شهریور یکهزار و سیصد و نود و دو
امشب ساعت نه منتظر باش با یک لیوان چای داغ،لب ایوان بنشین و منتظر باش چراکه من هم ساعت نه با باد قراری دارم ، بمن امشب قول داد تا به قصه من گوش کنه بعدش حرکت کنه،کجاشو نگفت اما امیدوارم،چون امشب باد شمالی می وزد. لبی تر کن با چای داغ، می آید ، مطمئنم می آید... حالا...بصدایش گوش کن،چشمانت را ببند، حس میکنی گرم شدنت را...؟!دستانم بدور تو حلقه شده مثل مرتبه اول در آن جنگل نمناک... ...
نویسنده :
مامان یاسی
21:51