کیاوشکیاوش، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما

یک سال گذشت

1392/9/11 19:47
نویسنده : مامان یاسی
134 بازدید
اشتراک گذاری

اگرچه با چند روز تاخیر دارم مینویسم اما ٧/٨/٩١ جواب آزمایش بارداریم مثبت شد تو ناخواسته وارد زندگی ما شدی اما حالا خواستنی ترین چیزی هستی که منو مهدی میخواییم

چون وبلاگتو اونموقع ننوشته بودم بذار از اول برات بگم

وقتی رفتم دکتر و اقای دکتر واسم آز بارداری نوشت شوکه شدم دلم میخواست باشی اما شک داشتم از بودنت.بابات عصرکار بود و تنها رفته بودم دکتر ،وقتی اومدم بیرون زنگ زدم بهش و اونم یه جورایی ذوق کرد اخه ما مدتی بود که به داشتن یه فرشته کوچولو فکر میکردیم اما انتظار نداشتیم  به این زودی تو بیای. بهم گفت همین الان آزمایش بده رفتم خون دادم و چون غروب بود گفتن فردا صبح حاضر میشه با استرس برگشتم خونه

شب که مهدی هم اومد مثل من نگران بود خیلی دلم میخواست باشی چون اینقدر آدم استرسی هستم که اگه خواسته بود خیلی اذیت میشدم شب هی مهدی میگفت اسم بچه مونو چی بذاریم منم اعصابم خورد بود چون با خودم میگفتم اگه جواب منفی باشه خیلی ناامید میشم و با بابات بحثم شد که هنوز چیزی نشده چرا اینقدر شلوغش میکنی!!حالا توی دلم اسم انتخاب میکردم!!!میخواستم دختر شدی بذارم سلنا و پسر بذارم سپنتا(بدلایلی اسم سپنتا منتفی شد)

تقریبا تا صبح خوابم نبرد (بی جنبه نیستماااا گفتم که استرسی هستم)بابات بازم سرکار بود و تنها رفتم توی راه اینقدر استرس داشتم که هی به ادمهای اطرافم تنه میزدم وهی عذرخواهی میکردم بالاخره رسیدم از شانسم جواب حاضر نبود و گفتن یه بیست دقیقه ای طول میکشه دو نفر دیگه اومدن و جوابشون مثبت بود توی دلم میگفتم خوشبحالشون منم نینی میخواااام

بالاخره صدام کردن نگاه اون خانوم اصلا خوب نبود تموم امیدهام رفت شل شدم جوابو نگاه کردم نوشته بود positive پس چرا نگاهش اینجوری بود؟شک کردم به سوادم پرسیدم یعنی چی؟گفت مثبته حامله ای

دیگه اصلا سردیه رفتارش مهم نبود کلی تشکر کردم و اومدم بیرون شبیه خل وچل ها تنهایی تو خیابون واسه خودم میخندیدم و خدارو شکر میکردم زنگ زدم به مهدی اول اذیتش کردم و گفتم بچه ای در کار نیست صداش مایوس شده بود اما داشت دلداریم میداد که خب نبایدم انتظار داشتی دلم نیومد و بهش گفتم  باورم نمیشد اینقدر خوشحال شه کلی جیغ کشید باورت میشه؟

دیگه بقیه هم کم کم فهمیدن و موبایلم بود که زنگ میخورد و تبریک میگفتن و میگفتن مراقب خودمون باشیم

من خیلی خوشبختم خیلی خوشبخت که تو رو دارم

خدایا ممنون که این پسرکو بهم دادی

عاشقانه عاشقتم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سپیده
5 بهمن 92 15:46
آخی چه قشنگ عزیزم.ایشالله خدا گل پسرتو زیر سایه تو و پدرش حفظ کنه مرسی خاله سپیده ی گل