بزرگ شدن تو...
پسرم داری روز بروز بزرگتر میشی و کوچیک شدن لباسات نشون دهنده ی اینهو هر روز کارای جدید و شیرین میکنی امروز سه ماه و ١٠ روزه شدی و چند روزه موقع شیر خوردن ،خوردنو ول میکنی و با چشای قشنگت نگام میکنی بهت میخندم و باهات حرف میزنم لبخند شیرینت رو تحویلم میدی و گاهی قهقهه میزنی و اون خنده ی بی دندونت دلمو میبره...
وقتی هم دمر میخوابونمت و روبروت میشینم و صدات میکنم تلاش میکنی نگام کنی سرت رو بالا میاری اما هنوز خیلی کامل نشده و زودی خسته میشی اما لبخند روی لباته...
چند روز پیش سرمای بدی خوردم(از بابات گرفتم)خیلی نگران بودم تو نگیری بابات کلی بهم رسید وفرداش رفتم خونه ی مامانی چون بابا از صبح کار داشت و تا شبم نمیومد منم که نمیتونستم خیلی بغلت کنم این بود که رفتیم اونجا.مامانی و بابایی همش بغلت میکردن و فقط موقع شیر خوردن تورو بهم میدادن بالاخره خداروشکر بعد از دو روز خوب شدم و با کمک همه شما سرما نخوردیدست بابا و مامانی و بابایی درد نکنه
الان شما تو خواب ناز هستی و ساعت ١٠.٥ شبه منم منتظر باباتم تا از سرکار بیاد.
عاشقانه عاشقتم...